آبی،سفید،قرمز،سه رنگ زندگی

ساخت وبلاگ

"کیشلوفسکی" روایت گر زندگیست،او روایت می کند،موعظه نمی کند. در تمامی آثار او از سه فیلم مجموعه رنگ ها گرفته تا ده فیلم مجموعه "ده فرمان" و دیگر آثار او،ما شاهد شخصیت هایی هستیم که در شرایطی خاص باید تصمیماتی اخلاقی چه بسا درست یا نادرست بگیرند،اخلاق همیشه موضوع اصلی "کیشلوفسکی" در آثارش بوده،موضوعی که ما بارها در زندگی مان با آن برخورد می کنیم و باید تصمیم بگیریم که کدام کار درست است،موضوعی که سال های سال فیلسوفان زیادی را به فکر مشغول داشته است.

صحبت در مورد  مجموعه "ده فرمان" بر خلاف این که مجموعه ای بسیار خارق العاده و زیباست تا حدودی بی فایده است زیرا متاسفانه تعداد علاقه مندان به سینمای "کیشلوفسکی" محدود است و دیدن مجموعه ای 10 ساعته برای آن ها کاری خسته کننده می نماید،اما مجموعه رنگ های "کیشلوفسکی" که از سه فیلم تشکیل شده برای سینما دوستان ایرانی آشنا تر است زیرا برخی از روی علاقه و برخی برای خود نمایی به این سه فیلم پرداخته اند و برای آن ها وقت گذاشته اند.

در ابتدا و قبل از پرداختن به محتوا و تکنیک و فرم فیلم باید به این موضوع پرداخت که چرا نام این مجموعه "سه رنگ" است،"کیشلوفسکی" که کارگردانی لهستانیست و آثار اولیه خود را در آنجا ساخته بسیاری از کار های خود همچنین این سه فیلم را در فرانسه ساخته و مدتی هم در آنجا زندگی کرده و این سه رنگ از پرچم فرانسه الهام گرفته شده که رنگ آبی سمبل آزادی،رنگ سفید سمبل برابری و رنگ قرمز سمبل برادری و اتحاد است،اما نباید از معنای روانشناختی این سه رنگ هم گذشت،زیرا آبی نمایانگر مجموعه ای از آرامش،تنهایی،سفید نمایانگر پاکی و معصومیت و قرمز نمایانگر خوش قلبی و پرانرژی بودن است.اما ارتباط همه این ها با تک تک این فیلم ها که هر کدام به اسم یکی از این سه رنگ است چیست؟

اولین فیلم از این مجموعه "آبی" نام دارد و روایت گر زندگی زنی است که طی یک تصادف همسر و فرزند خود را از دست می دهد و ما او را در راه برخورد او با این تراژدی و شروع زندگی ای جدید دنبال می کنیم،اما ارتباط رنگ آبی با این موضوع می تواند ارتباطی مستقیم یا ارتباطی طعنه آمیز باشد،یعنی آزادی شخصیت اصلی در شروعی دوباره یا در بند بودن او برای ادامه ندادن.

در دومین فیلم که "سفید" نام دارد ما شاهد مردی هستیم که همسرش به دلیل مشکلات زناشویی در حال طلاق گرفتن از اوست و او را از خود رانده است و او در حالی که در بدترین شرایط خود قرار دارد تصمیم به بازگشت به کشورش می گیرد تا بتواند با شروعی دوباره از همسرش(که دیوانه وار دوستش دارد)انتقام بگیرد. باز هم سمبل برابری در اینجا ممکن است مستقیم و یا طعنه آمیز باشد به این معنا که او می تواند به دلیل برابر نبودن با همسرش همه چیز را رها کند و یا تلاش کند تا با او برابر شود.

و در فیلم سوم از این مجموعه که "قرمز" نام دارد و پر بحث ترین این مجموعه و پر محتوا ترین قسمت آن است ما شاهد دختر جوانی هستیم که بنا بر حادثه با قاضی ای بازنشسته مواجه می شود که در حال جاسوسی بر زندگی همسایگانش است و باز هم همان ارتباط بین نام و سمبل فیلم پیش می آید که به این معناست که انتخاب به یکی شدن با اقلیت یا تلاش برای یکی کردن اقلیت با اکثریت.

"آبی" یک ضد-تراژدی،"سفید" یک ضد-کمدی و "قرمز" یک ضد-عاشقانه است،اما نه به این معنا که به عنوان مثال "آبی" یک تراژدی نیست،بلکه نحوه و شکلی دیگر از یک تراژدیست زیرا تلاش شخصیت اصلی برای پشت سر گذاشتن زندگی گذشته و شروع زندگی ای نو بدون هیچ ارتباطی با گذشته تراژدی ای نیست که بیننده انتظار دیدن آن را داشته باشد،همچنین در "سفید" تلاش شخصیت اصلی برای به کنترل در آوردن عشق زندگی اش پس از تمام ظلمی که به او شده و در "قرمز" جریان عشق های موازی و مشابه و ناکام یک داستان عاشقانه ساده نیست.

در این سه فیلم "کیشلوفسکی" شخصیت هایی را نشان نمی دهد که در بن بست زندگی قرار دارند و انتخابی برایشان باقی نمانده بلکه او داستان هایی را روایت می کند که در آن شخصیت ها در بین انتخاب کردن یا نکردن تصمیم قرار دارند و این که چگونه با این مشکل برخورد می کنند. "کیشلوفسکی" بر خلاف بسیاری از کارگردانان با گرفتن آزادی انتخاب شخصیت هایش و قرار دادن آنها بر سر یک انتخاب سخت داستانش را پیش نمی برد بلکه در هر سه فیلم می توان دید که شخصیت ها چگونه از بین داستان ها و انتخاب های بسیار یکی را پیش می گیرند.

آثار "کیشلوفسکی" علاوه بر این ها روی اتقافات تصادفی ای که در زندگی همه ما رخ می دهد نیز تمرکز زیادی دارد،همان طور که در "شانس کور-Blind Chance" و "زندگی دوگانه ورونیک-The Double life of veronique" شاهد آن هستیم،داستان هایی که در آن یک اتفاق یا تغییر کوچک می تواند یک یا چند زندگی را دستخوش تغییراتی بزرگ قرار دهد،به عنوان مثال سکانس مشهور "زندگی دوگانه ورونیک" که در آن شخصیت اصلی با یک نگاه ساده از پنجره اتوبوس می توانست شاهد همزاد خود باشد،این موضوعات همین گونه در سه فیلم این مجموعه نیز تعمیم می یابد.

"آبی" فیلمی بسیار منسجم و زیباست،برخورد یک زن با یک تراژدی بزرگ و تلاش برای بازسازی زندگی و احساسات خود موجب می شود بیننده با فیلم همراه شود اما نحوه پردازش داستان موجب می شود بیننده به دلیل تراژدی داستان را دنبال نکند بلکه شخصیت داستان را در تصمیمات سنگین و غیر معمولش دنبال کند،یکی از زیبا ترین سکانس های این فیلم زمانی است که شخصیت اصلی در استخری که سایه ای از رنگ آبی آن را یک رنگ ساخته در حال شنا کردن است و "کیشلوفسکی"  سمبلی زیبا برای مبارزه این زن با غم و اندوه خود در دریایی از اندوه و سوگ(رنگ آبی) را انتخاب کرده است.

"سفید" با کمدی های سیاه و شخصیت ساده اما دوست داشتنی اش که قابل درک ترین فیلم این مجموعه است سعی در نشان دادن یک عشق بی حد و مرز دارد،عشقی که شخصیت اصلی برای نگه داشتن آن تلاشی بی وقفه می کند،"سفید" را شاید بتوان "یک عاشقانه آرام" نامگذاری کرد،عاشقانه ای که در آن شخصیت ها و دوربین دست در دست هم فیلمی دلنشین را ساخته اند.

"قرمز" اما فیلمی با زوایای زیاد است،می توان آن را با نظریه جهان های موازی مقایسه کرد،می توان آن را سرنوشت یک عشق نا کام دانست و می توان آن را فیلمی اجتماعی دانست،همه این ها بستگی به حالت روحی بیننده هنگام دیدن فیلم بستگی دارد،اما این ها دلیل بر خارج از فرم بودن فیلم نمی شود زیرا فیلمنامه آنقدر قدرتمند است که تمامی این موضوع ها قابل پاسخ گویی هستند.

این سه فیلم با یک سمبل به یکدیگر وصل می شوند . پیرزنی فرتوط که برای انداختن یک بطری شیشه ای به درون سطل زباله دچار مشکل است. وی در هر سه فیلم حضور دارد و هر شخصیت بنابر شرایط آن لحظه و محتوای کلی فیلم برخورد متفاوتی با آن دارد،در "آبی" شخصیت اصلی که از آزادی لحظه ای خود سرمست است پیر زن را نمیبیند،در" سفید" شخصیت اصلی از این که پیر زن همانند او درگیر و فلک زده است لبخندی نفرت انگیز می زند، و در "قرمز" شخصیت اصلی برای کمک و همبستگی با او به سمت او می شتابد.

بازی ها و روش استفاده از دوربین و همچنین موسیقی فاخر فیلم نیز اهرم های قوی "کیشلوفسکی" برای به وجود آوردن فرم بی نقص فیلم ها هستند،به طوری که با یک کلوز آپ ساده در فیلم "آبی" می توان ترکیب زیبای همه این ها را در یک جا مشاهده کرد و از آن لذت برد.همچنین به کار بردن رنگ و یا سایه های همان رنگ مخصوص هر فیلم در بسیار از شات ها جلوه ای منسجم و زیبا تر یه فیلم های این مجموعه می بخشد به گونه ای که هر رنگ مختص به شخصیت اصلی و نمایان گر احساسات و شخصیت اوست.

در انتها باید گفت که "کیشلوفسکی" در تمامی آثارش سعی در به وجود آوردن زاویه ای جدید برای دیدگاه مخاطبش است و در تمامی آن ها سر بلند بیرون آمده،سینمای "کیشلوفسکی" شاید در ابتدا ساده و قابل درک به نظر نرسد(این موضوع درست است) اما با کمی وقت گذاشتن روی آثار این کارگردان بزرگ می توان به زوایای بی نظیر و بی همتای دیدگاه او در نمایان ساختن چالش های اخلاقی عمومی اما دشوار پی برد. سینمای "کیشلوفسکی" سینمایی در سطح بالایی از برخورد با مسائل اخلاقیست،همانند کارگردانان بزرگی همچون"کوروساوا ، برگمن ، رابرت برسون و تارکوفسکی"،سینمایی که برای مشاهده آن باید با قلبی پاک و چشمی بی آلایش و بی طرف به آن پرداخت.

سهند نژاد حسینی

اختصاصی فیلمبازان



فیلم خوره...
ما را در سایت فیلم خوره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4filmbazzanb بازدید : 253 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 19:35