نگاهی به شکل گیری و ریشه "متد اکتینگ"

ساخت وبلاگ

با نگاه به تاریخچه تئاتر و سینما و دقت در المان بازیگری متوجه می شویم که بازیگر نقشی بزرگ در واقعیت بخشیدن به یک موضوع یا موقعیت دارد،امروزه در سینمای مدرن، ما شاهد این هستیم که بازیگران دردسر های زیادی را به جان می خرند تا تصویری قابل باور را از شخصیت درون فیلم به بیننده ارائه دهند،حتی در برخی از موارد شاهد این بوده ایم که بازیگران در راه هرچه واقعی تر ساختن شخصیت خود را درگیر رنج های شدید جسمی و روحی می کنند در صورتی که با نگاه به تاریخچه و ریشه بازیگری شاهد این هستیم که بازیگران با یک ماسک یا یک لباس خاص و چند حرکت ساده فیزیکی شخصیت ها را خلق می کردند.

اما روش هایی که در آن بازیگر از هیچ تلاشی برای واقعیت بخشیدن به شخصیتش روی گردان نیست از زمانی شروع شد که یک بازیگر تئاتر روسی به نام"کنستانتین استنیسلاوسکی" در اواخر ده 80 قرن 19 تصمیم گرفت بازیگری را به مرحله ای فراتر از مجموعه ای از آوا ها و حرکات ببرد.

" استنیسلاوسکی" اعتقاد داشت که بازیگر باید نقش را زندگی کند،او به عنوان یک گدا یا ولگرد لباس می پوشید و به مکان های عمومی می رفت و تلاش می کرد در شخصیت باقی بماند،در ادامه یک سیستم برای بازیگری شکل گرفت که به "سیستم استنیسلاوسکی" مشهور شد که در آن بازیگر در ابتدا با تمرین دادن فیزیک خود شرایط جسمی را برای نقش آماده  می کرد و در ادامه بازیگر باید به دنبال دلایلی محکم برای انجام کارها و عکس العمل های شخصیتش در فیلم و ارتباط او با بقیه فیلم می گشت و در انتها بود که با پشت سر گذاشتن این مراحل بازیگر احساس می کرد که اتفاقات برای خود او رخ می دهند.

استنیسلاوسکی برای خلق واقعیت در شخصیت ها تلاش می کرد که تجربه ای از زندگی واقعی خودش که به موقعیت فیلم نزدیک بود را در ذهنش زنده کند،اما این روش موجب می شد تا بازیگران تجربه های سخت و دردناکی را از لحاظ روانی در فیلم تجربه کنند و استنیسلاوسکی بعد از این که چند تن از همکارانش دچار مشکلات روانی شدند این روش را ترک کرد،و تصمیم گرفت تا به جای باز سازی تجربیات شخصی،تجربیاتی مشابه در واقعیت را جایگزین آن ها کند.

در این زمان گروه تئاتر استنیسلاوسکی شهرتی جهانی پیدا کرده و در سال 1923 به نیویورک آمد،مشاهده این روش ها موجب شد تا سیستم بازیگری در آمریکا دچار تغییری بزرگ شود،تغییری که امروزه آن را با نام "متد اکتینگ" می شناسیم.

هنگامی که گروه تئاتر استنیسلاوسکی از آمریکا باز می گشت، دو عضو از این گروه در آمریکا ماندند و مدرسه تئاتری را راه اندازی کردند و در میان اولین کار آموزان آن "استلا ادلر،هرولد کلارمن و لی استراسبرگ" حضور داشتند که در ادامه گروه جدیدی را راه اندازی کردند که گروهی شامل کارگردانان نویسندگان و بازیگرانی بودند که به شدت روی سیستم استنیسلاوسکی تمرکز داشتند،"لی استراسبرگ" در ادامه به بازسازی تجربیات شخصی روی آورد و روی آن شروع به تحقیق کرد و این موضوع موجب ایجاد فاصله میان او و "استلا ادلر"شد. زمانی که "استراسبرگ" کارگردانی فیلم "The Gentelwomen 1934"  با بازی "ادلر" را شروع کرد، موجب آزار "ادلر" با بازسازی تجربیات شخصی شد. سپس "ادلر" با همسرش تصمیم به سفری تفریحی به پاریس گرفت و در اینجا بود که به صورت اتفاقی "ادلر" متوجه شد که استنیسلاوسکی در پاریس تئاتری را اجرا می کند،پس به دیدن او رفت.

در پنج هفته بعد "ادلر و استنیسلاوسکی" روی بازی او در فیلم Gentelwomen  کار کردند و روشی جدید را که بر پایه قدرت تخیل بنا بود را رشد دادند،به آن معنا که بازیگر با توجه به تجربیات و قدرت تخیلش احساسات و رفتار های یک شخصیت در یک صحنه را خلق می کند،زمانی که "ادلر" با این ایده به آمریکا بازگشت میان او و "استراسبرگ" اختلافی به وجود آمد و موجب شد این دو مسیر های جداگانه خود را طی کنند و بازیگری در آمریکا به دو مسیر متفاوت تقسیم شود.

در سال 1951 روش "استراسبرگ" انفجاری بزرگ در سینما به وجود آورد،انفجاری با بازی "مارلون براندو" و کارگردانی "الیا کازان" در فیلم "A streetcar named desire"،اما "براندو" این موضوع را رد کرد و گفت که او از روش "ادلر" برای این نقش استفاده کرده است.روش "استراسبرگ" در دهه 50 به خلق بازیگرانی اسطوره ای منجر شد که یکی از نمونه های آن "جیمز دین" در فیلم "Rebel without a cause 1955" و دیگری "مرلین مونرو" در فیلم "The prince and the showgirl 1957" است.

صحبت ها  زیادی روی این که کدام یک از روش های "ادلر" یا "استراسبرگ" درست است طی سالیان سال درگرفته است،اما هر دوی این ها روش هایی متفاوت برای رسیدن به یک هدف هستند،اجرایی واقع گرایانه و حقیقی،همان طور که "استراسبرگ" همیشه اصرار داشت که "بازیگر تنها نباید دیالوگ ها را حفظ کند،باید احساسات و واقعیت های پست دیالوگ را خلق کند" ، و "ادلر" می گفت "بازیگر باید با روحش بازی کند".

روش هایی که طی سال های بعد به این روش های پایه اضافه شد منجر به درخشیدن بازیگرهای بزرگی شد که هر کدام  روش مخصوص به خود را داشتند و مهم این نبود که از روش "ادلر" یا "استراسبرگ" استفاده می کردند،بلکه نکته مهم متدی بود که بازیگر در آن احساسات و رفتار های شخصیت درون فیلم نامه را بازسازی می کرد و شخصیت را از قالب کلامات خارج ساخته به آن قالبی جسمانی و مهمتر قالبی روحی می بخشید،حتی خود استنیسلاوسکی در مورد متد بازی گفته است که"متد خودتان را خلق کنید و فقط به روش من پایبند نباشید و روشی را خلق کنید که برای شخص شما نتیجه می دهد و سنت ها را بشکنید،از شما التماس می کنم"

بسیاری از فیلم سازان بیشتر تمرکز خود را روی تکنیک های فیلم سازی می گذارند،مانند تصویر،صدا و ...اما چیزی که مردم را به سینما می کشد همان چیزیست که یونانی ها را به اولین تئاتر های خلق شده می کشید،نویسنده داستان را خلق می کند،کارگردان داستان را به تصویر تبدیل می کند،فیلمبردار تصویر را ثبت می کند و صدا بردار صدا را و ادیتور تمام این ها را به هم متصل می کند،اما این بازیگر است که می تواند درون شخصیت ها و فیلم روحی زنده بدمد و فقط از طریق شخصیتی قابل باور است که بیننده داستان را دنبال خواهد کرد و در این زمان است که بازیگر پیروز می شود.

 

ویدئویی در این باره را مشاهده کنید :

نویسنده : سهند نژاد حسینی

اختصاصی فیلمبازان

فیلم خوره...
ما را در سایت فیلم خوره دنبال می کنید

برچسب : نگاهی به نحوه شکل گیری القاعده, نویسنده : 4filmbazzanb بازدید : 255 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 19:35